Friday, December 29, 2006

سلوک ایرانی

سلوک راههای متفاوتی دارد. چله نشینی, نماز شب, مرتاض گری , گوشه نشینی ، رهبانیت و... . در ایران امروز از موثرترین راهای سلوک این است که بخواهی در این مملکت کاری بکنی و چیزی راه بیاندازی. هر چه این هدف و کار بزرگتر مرتبه انسان والاتر. مگر انسان کامل باید چه خصوصیاتی داشته باشد:
صبر
; یک پروپوزال که می دهی سالها در انتظار باید بنشینی و از سازمانهای مختلف پی گیری کنی تا به جایی برسد.
توکل و توحید
; از آنجا که هیچ نظام و قاعده ثابتی وجود ندارد و هر آن انتظار اتفاق تازه ای داری به کل نقش توحید بر دلت می نشیند و دیگر هیچ چیز اعم از مدیران و سردمداران و قوانین ودوستان و آشنایان و ابزار و وسایل و دم و دستگاه و تواناییهایت را شریک باریتعالی نمی گیری چون نمی توانی بگیری. تلاش خودت را می کنی و از آنجا که اتفاقات آتی هیچ ارتباط معناداری با وقایع گذشته و مخصوصا تلاشهای تو ندارد باقی را به او واگذار می کنی
رضا
; در این حالت به گفته شکسپیر عمل میکنی که چون به چیزهایی که دوست داری نمی رسی، آن چیزهایی را که میرسی دوست خواهی داشت.
زهد
; بسیار بعید است که در اینجا بخواهی کاری درست حسابی کنی و نانت در روغن باشد لذا وقتی نداری که بخوری خوب نمی خوری
کشته شدن منیت
; کار درست حسابی بی تجربه جدید نمی شود و تجربه جدید ذاتا با خرابکاری و ندانم کاری همراه است. و هر کدام از اینها مساوی است با بی آبرویی و از بین رفتن وجاهت، این آخرین چیزی که به گفته پیامبر از دل مومن بیرون می رود. بعد از آن وقتی خرابکاری کردی و از طرفی نتایج کارهایت هم با نتایج پیش آمده سازگاری نداشت می فهمی که گویا بالقوه و بالفعل نیستی و چیز دیگری در کار است.

و قس علی هذا...

با این حال قدمی که رو به جلو می روی از آنجا که امری محال است حکم معجزه را دارد. اینگونه نگاهت همواره رو به آسمان است.
آی مرتاضها ول کنيد اون مسخره بازيها رو، بياييد يک پروژۀ جديد دارم.

Sunday, December 24, 2006

حدس متهورانه

چند وقتی است که به مصرف بنزین ماشینم دقت می کنم و می بینم گاهی اوقات با اینکه خیلی این ور و آن ور می روم مصرف کمی دارد و گاهی خیلی کم جابجا می شوم اما مصرف بالاست. یک توجیه خرافی به سرم زد که نکند میزان مصرف بنزینم با نوع کاری که انجام می دهم رابطه دارد؟! یعنی وقتی کارهای خوب( دیگرخواهانه یا متعالی) مثل رساندن دوستان یا رفتن به کلاس سه تار میکنم مصرف پایین است و برعکس ! ابتدا به این فکر خنده ام گرفت ولی بعد به توصیه پوپرمحض تفنن این ایده را حدسی متهورانه گرفتم و سعی در توجیه فیزیکالیستی آن کردم که به دو نتیجه جالب رسیدم : اولا اینکه وقتی کار خوبی (که خودم از انجام آن احساس متعالی می توانم داشته باشم) با ماشین انجام میدهم از آرامش خاصی برخوردارم لذا احتمالا مناسب تر رانندگی کرده یعنی کلاچ و ترمز بهتر می گیرم و به موتور فشار نمی آید پس مصرف مناسب است. نکته بعدی و غیر قابل توجیه ترافیک است که به ظاهربه قصد من ربطی ندارد اما دقیق که شدم دیدم آن کارهای متعالی گونه ام را اگر ترافیک باشد یا انجام نمی دهم یا اینکه اصولا مثل کلاس سه تار وقتی است که ترافیک نیست! اینگونه شد که به روش پوپر ایمان آوردم.

Thursday, December 21, 2006

موفق باشید

چرک گلوی کودک را گرفته است، به سختی می تواند نفس بکشد.

مادردوباره به پدر زنگ می زند:

- پس کی می رسی ؟ اگه دیر می رسی آژانس بگیرم ببرمش

- نه تو همون یه بار که بردیش برا هفت پشتمون بس بود، الان میرسم

پنج دقیقه دیگر می گذرد، صورت کودک دارد سیاه می شود. مادر در آن سوی خانه دارد با خاله محترم در مورد عروسی دیشب بحث می کند، که چرا فلانی و فلانی را دعوت نکرده اند. بحث بالا گرفته است. بچه را به کل فراموش کرده است.

پدر سر راه ، به شرکت یکی از دوستان قدیمی اش رفته است. یادآوری خاطرات گذشته آن قدر شیرین می گذرد که کودک از یاد پدر هم می رود. هر از گاهی به ساعتش نگاه می کند ، پیش خودش می گوید حالا ده دقیقه که طوری نمی شود.

ده دقیقه دیگر می گذرد. بچه از حال می رود.

پدرمی بیند بحث گرم است ، به خانه زنگ می زند تا به همسرش بگوید که نمی رسد. تلفن اشغال است. به بحث ادامه می دهد ...

***

این حال و روز شهر ماست. دارد از دود خفه می شود همه به فکرانتخابات اند. دریغ از یک تیتر ، یک جلسه اضطراری، یک مصوبه کوفتی در این باره. موفق باشید!

Tuesday, December 19, 2006

حکومت با کلمات گنگ

همه می دانیم یکی از لوازم سیاست ابداع و استفاده از کلمات کلی، بزرگ و مبهم است(مثل برنامه های طنز). در هر دوره ای این کلمات در ظاهر تغییر می کنند, اما یک باطن و کارکرد دارند. جامعه بی طبقه، فر پادشاهی، اصالت طبقاتی،اسلام، وطن، مردم سالاری و این آخری مهرو عدالت. البته نه اینکه لزوما هر کسی که از این ها استفاده می کند هیچ اعتقادی به آنها ندارد یا صرف ابزار است بلکه در نزد عامه جامعه(عوام) یک گونه عمل می کنند. آنها هر روزگاری با یکی از این واژه ها به استثمار کشیده می شوند.
لذا یک سیاستمدار ابزارگرا که دنبال موفقیت یعنی صرف کسب قدرت است به هیچ وجه نباید این واژه ها را تعریف یا روشن کند. هر چه گنگ تر و حتی مقدس تر کارکردش بهتر. به نظر من یکی از اشتباهات خاتمی آنجا بود که مردم سالاری را تعریف و روشن کرد. او این واژه را به دو مفهوم عمل بر طبق قانون و انتخاب بر اساس رای مردم فروکاست. نتیجه این شد که می بینیم. گروه مخالف به خوبی فهمیدند که چه باید بکنند. با ابزار قانون روزنامه ها را بستند و همه را به حکم قانون زندان انداختند . رای مردم را هم با رای عوام به شیوه پوپولیستی با رندی عوض کردند و رسما ایده دموکراسی را به چالش کشیدند طوری که بعضی ها می گویند برای جوامع توسعه نیافته دموکراسی سم است.

Thursday, December 14, 2006

پیرمرد

پیرمرد سرش را پایین آورد. نگاه پر دردش به چکی بود که در دستهای زمخت کارگریش گرفته بود.

-" آقا! این رو برگشت بزن, من دفعه سومه که از شهرستان می یام اینجا"

- پدر جان! حساب این بابا پر از پوله, من چه برگشتی بزنم. دفعه قبل هم گفتم امضا یه نفر کم داره

- من هر وقت می رم یا می گن نیست یا می گن جلسه ان, چی کار کنم؟ اینجا جا ندارم, بیشتر از یه روز نمی تو.نم بمونم

پیرمرد ملتمسانه اصرار می کرد و کارمند بانک اما فقط منتظر تموم شدن این ماجرا بود.

- حالا اگه میشه شما یه زنگی به شرکت بزنید با مدیر عامل ما صحبت کنید جواب من رو که نمی دن

- اقای انصاری بیایید ببینید این بابا چی میگه؟

معاون با یک شکم بزرگ قرقرکنان به سختی از سر جایش بلند شد و بر سر پیرمرد فریاد کشید:

- به ما ربطی نداره، برو مشکلت رو خودت با شرکت حل کن

- چه مشکلی! بعد چندین سال یکهو گفتن نمی خوایمت، برج پنج بود این چک رو به تاریخ یه ماه بعد بابت تسویه دادن، گفتن مشکل نداره، پس چرا می گید مشکل داره؟

خدا می داند معاون چه حساب کتابی با شرکت داشت که هماهنگ هماهنگ بود. دست به یکی کرده بودند به هم پاسش بدهند. حرصم درآمده بود ولی کاری از دستم برنمی آمد. چکم داشت آن سر شهر برگشت می خورد باید سریع پول می رساندم .البته جز یک نگاه غضب آلود به معاون که اصلا ندید. خیلی وقت است که جز فحش کاری از دستم برنمی آید.

Wednesday, December 13, 2006

انتخاب صورتي

جریان انتخابات ما هم شده مثل اون قسمت پلنگ صورتی که هی یکی دیوارها رو صورتی می کرد اون یکی آبی. گویا از آنجا که فضای مجاز محدودی در اختیار کاندیداها قرارگرفته و اکثرا متوجه اند که اگر برای شورای شهر نامزد شده اند نباید دیگر به شهر شکر بزنند , مدام یک جناح می چسباند آن یکی می کند و مال خود را می زند .
اما این فقط یک تمثیل نیست این تغییرها واقعا چقدر از صرف تغییر رنگ دورند؟ از اين جناح تا آن جناح چقدر فكر (شهري) عوض مي شود؟ البته انصافا اين تفاوت آشكار است كه حداقل چيزي كه عوض مي شود بعضا نفس فكر كردن است.
کاش بشود به جاي اينكه به افراد راي دهيم به افكار راي دهيم. تا كي بايد از ترس بدتر نشدن يا گير احمق نيفتادن راي دهيم. تا كي انتخاب ما بايد بين فكر كن و فكر نكن(ندار) باشد؟ تا كي انتخاب ما بايد بين بد و مزخرفترين باشد؟

Thursday, December 07, 2006

نفس

برای داشتنت حاضرم تن به تیغ دهم , نفس کشیدن را پایت فدا کنم , ماهها غذایم نان خشک باشد، همه داشته هایم ر ا بخاطرت کنار بگذارم،
اگر مال من باشی می توانم تا آخر عمر سرم را با افتخار بالا بگیرم و ازبودنم لذت ببرم
به انتظارت همیشه می نشینم، دماغ سربالای من!ا

Friday, December 01, 2006

تنهایی

" از دردناکترین رنجهای زندان, رنج فقدان تنهایی است" یک چنین جمله ای را از داستایوفسکی به یاد دارم. هر چند انسان موجودی اجتماعی است اما اگر تنهایی را از او به کل بگیرید دیوانه می شود. شاید نوستالژی نه ماهه ی پیش از تولد را باید هر از گاهی زنده کرد. در این روزگار شلوغ هر کسی به گونه ای این تنهایی را برای خود فراهم می آورد. سیگار روی بالکون , شب وقتی همه خوابند و تلویزیون لعنتی خاموش, دستشویی وقتی در را می بندی و مطمئنی کسی دیگر مزاحمت نمی شود , یک ویلای شمال , مدیتیشن یا نماز و .... . من این تنهایی را در ماشینم دارم. البته اگر موبایل را Silent کرده باشم . در و پنجره را می بندی , دیگر راحت فکر می کنی , موسیقی گوش می دهی, داد می زنی , گریه می کنی , می خندی , کسی کاری ندارد. بالاخره باید برای تنهایی مرگ آماده شد.