Friday, September 21, 2007

شده یکی مثل یه عضو بدنت باشه؟ که وقتی می ره انگار یه چیزیت کم شده باشه، کل وجودت به هم بریزه، نفس دیگه راحت نکشی، اون قدر جای خالیش به چشم بیاد که دیگه هیچ جای پُری نبینی
شده دلت تنگ کسی بشه که دیگه هیچ وقت نمی تونی ببینیش؟ یعنی دیگه هیچ کاری نمی تونی بکنی جز دلتنگی و گریه.
شده باور نکنی که یکی رفته باشه، چشمت همش به در باشه یا به گوشیت که الان زنگ می زنه، هی بگی الان خوابه، صبح جواب تلفنت رو می ده یا آرزو کنی که باهات قهر کرده باشه ولی زنده است و سرحال.
شده تازه وقتی قدر یکی رو می دونی، از دستش بدی؟
اگه نشده که چه خوب و اگه شده چه جوری صبر کردی، به ما هم بگو.