Friday, June 29, 2007

ضرری که نداره

حیوانات عموما فقط وقتی گرسنه اند حرص غذا می زنند. جلوی یک گربه سیر اگرغذا بیاندازید جلو نمی آید, مخصوصا اگر آفتابی هم باشد دراز کشیدن را ترجیح می دهد. اما ما مردم ایران چرا اینقدر حریصیم. سوار بنز آخرین مدل هم باشیم یک صف نذری ببینیم, می ایستیم, ضرری که ندارد شام هم داشته باشیم می گذاریم فریزر. ایران سل فلان روز اگر سیم کارت بخری یکی دیگر مجانی جایزه می دهد, بدویم. آقا! شما مگر موبایل نداری؟ چرا ولی ضرری که ندارد. . انبوه سازان شفق دارند برای پیش فروش قرعه کشی می کنند. فردا بریم با هم اسم بنویسیم؟ نه, مرسی, من یه خونه دارم دیگه می خوام چی کار؟ از تو بعیده, فردا بچه تون اگه خونه بخواد چی کار می کنی؟ پراید گاز سوز اسم نمی نویسی؟ نه دیگه ماشین دارم, راضیم, مرسی……. و این آخری: بدو بدو برو پمپ بنزین از فردا سهمیه بندی میشه ها
***
چرا ما اینجوری شدیم؟ چرا هر چه بدهند می گیریم, عرضه نه به خاطر تقاضا که تقاضا به علت عرضه است؟ این حرص از کجا آمده؟ ذات مردم ما این گونه است که بعد هم بگوییم هر چه بر سر این مردم می آید خقشان است؟ من فکر نمی کنم. این مردمی که الان این طوری اند یه زمانی انقلاب کرده اند, شهید داده اند, یه زمانی به جای این جوری بودن و هی به داراییها اضافه کردن فکر لذت بردن از زمان حال بوده اند و نه فقط انباستن برای شاید که آینده. اما اوضاع به گونه ای پیش رفت که مردم از هر چه فکر ارزشی کردن پشیمان شدند. هر که بیشتر کلاهی که سرش رفت گشادتر. با یک سیستم تکاملی حریص تر ها و خودخواه تر ها خوشبت تر شدند یعنی انتخاب طبیعی سیستم اینها بودند. آنها که سرشان به تنشان می ارزید و از بعضی کارها حیا داشتند و خیلی به جمع آوری مال و منال فکر نمی کردند به فلاکتی افتادند که دیگر کوچکترین فرصت مبتذلی را نمی خواهند از دست دهند.مثل موش (ازمعدود حیوانات حریص) فقط جمع می کنند و جمع می کنند و جمع می کنند.

Tuesday, June 26, 2007

عجب این قاعده خواهی و قانون مداری از نامجوی سنت شکن اسلوب گریز. نمی شود که در داخل فضای موسیقی همه قواعد را شکست و در خارج این فضا به قاعده بود.

Friday, June 22, 2007

درد

يك روز زنگ در شركت ما را زد و آمد تو نشست ، كنارش نشستم، شروع كرد به گريه كردن، همين طور گريه مي كرد، هيچ چيز نمي گفت، فقط گريه مي كرد، آرام كه شد، رفت. بي هيچ كلمه اي
نقل مضمون از مير حسين موسوي درباره دكتر شريعتي

Monday, June 18, 2007

گذشت

چرا سياه پوشيدي؟فاطميه؟-
!آره ، مثلا سيدي ها-
ما كه بخشيديم، شما كاسه داغتر از آشيد-
به همين راحتي-
نه، ابدا، خيلي هم سخت بود-
همين شماهاييد كه گذاشتين اونا راحت كارشون رو بكنن-
پس همين شماهاييد كه باعث كشتار الان عراقيد. الآن گذشتيم نه اون موقع-
الآني كه شيعه و سني دارن همديگر رو تيكه پاره مي كنن، وقت گذشته
مگر قاتلين زهرا حالا زنده اند؟ اگر هم هستند بين اين مردم عادي نيستند
[سيد آنچنان نگاه معنادار غضبناكي مي كند كه حاجي خوب منظورش را مي فهمد]

Wednesday, June 13, 2007

نکند یشاء در یهدی من یشاء به "من" برگردد. یعنی خدا هر کس را که هدایت را بخواهد، هدایت می کند و هر کس را که نخواهد هدایت شود، هدایت نمی کند. همیشه یشاء به خدا برمی گشت و اینگونه معنی می شد که خدا هر کسی را که خود (خدا) بخواهد، هدایت می کند و بعد این اشکال وارد می شد که چرا خدا می خواهد کسی هدایت نشود اما در این صورت همه چیز برمی گردد به تصمیم انسان. اگر هدایت شدن را بخواهد هدایت می شود. البته همین خواستن هدایت خود هدایت می خواهد که شاید با وجود فطرت یا وجدان یا عهد الست و یا چیزی از این دست توجیه شود. فقط از لحاظ زبان عربی شک دارم که این تعبیر بتواند درست باشد هر چند که به ظاهر مشکلی ندارد.

Friday, June 08, 2007

چهل و پنج روز بود که کافه را بسته بودند و تازه اولین شبی بود که پلمپش باز شده بود
صاحب کافه به یک کاکتوس اشاره کرد و گفت
اینو نگاه کن. 45 روزه آب نخورده، واقعا راست می گن سرسخته
بعد یک گلدان کوچکتر را که کمی خشک شده بود، نشان داد
این یکی فقط طاقت نیاورده، اما اون یکی رو نگاه کن، اصلا تا قبل از این باور نداشتم بیشتر از یه هفته بدون آب دووم بیاره، می بینی یه کم بعضی برگاش خشک شده اما بازم تحمل کرده
***
آب نخوردن . وقتی این عبارت را گفت احساس کردم چقدر باهاش (عبارت) سمپاتی دارم. انگار مرض من هم همینه. حتی با آن کاکتوس. با خارهایی که درست کرده، انگار دارد از خودش محافظت می کند تا کسی نزدیکش نشود و لطافت و شکنندگی درونش را نفهمد. اما گاهی از روی گلهایی که می دهد، می شود فهمید که چقدر آرزوی قلبی اش با این قیافه خاردار سفت و سخت و زننده اش فرق دارد. آخ اگه بارون بزنه
!

Saturday, June 02, 2007

اضطراب

اضطراب واژه ای آشناست و برای مقابله با آن راههای آشنای زیادی پیشنهاد می شود. بعضی ها آن را نفی می کنند و با خودشان کلنجار می روند تا به خود تلقین کنند که بیخود نگران هستند و طوری نیست و با لذتهای کوچک ویا بزرگ و یا امید فردایی بهتر آن را فراموش می کنند. برخی هم با قرص و دوا سعی می کنند اگر نه خود آن را لا اقل احساس آن را از بین ببرند. بعضی دیگر به دنبال علل و ریشه های آن می روند و هر اضطرابی را با دیگری فرق می گذارند و با کشف ریشه جداگانه هر یک روانشناسانه سعی در رفع علت می کنند.
در این میان من راه حل اگزیستانسیالیستها را خیلی دوست دارم:" اضطراب را بپذیر". به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر وجود انسانی. در این حالت دیگر از این که اضطراب داریم, مضطرب نیستیم مثل خیلی محدودیتهای دیگر آن را می پذیریم. نی جدامانده از نیستان مولوی هم به نظر همین رنگ و بو را دارد تا که نی جداست نفیر و ناله پابرجاست. ان الانسان فی کبد-بی تعارف . در این حالت هر غم و اضطرابی ما را باید یاد آن غم و اضطراب ذاتی مان بیاندازد که اگر مختصر امیدی چاشنی آن باشد، می شود یک غم شیرین.اینگونه که شدیم دیگر از داشتن اضطراب و غم و خوف ناراحت که نیستیم(ناراحتی مضاعف) هیچ که ته دل احساس امنیت هم می کنیم که درستش این است و اگر نباشد ترسناک است ، انگار راه را داریم عوضی می رویم .