Friday, July 27, 2007

تنها می رانی در جاده ای که از میان دشتی پهن می گذرد. از دو سو تا چشم کار می کند زردی است و گندم و تپه های زیبا که سایه ها درآن بازی می کنند. سکوت. هیچ کس در جاده نیست گویی آنجا مال توست. قطره ای روی شیشه پخش می شود. قطره ها بیشتر که می شوند، قطعه ببار ای بارون ببار شروع می شود. کم کم بوی خاک و گندم بالا می گیرد و تو دیگر باید بایستی تا در باد و باران و بو گم شوی وتویی دیگر نباشی تا چیزی مال تو باشد . تو خود همانی و آن همان تویی. یکی می شوی با طبیعت. دستها را باز می کنی و رقص می گیری. و ناگهان.... صدای ماشین. ماشینی غریبه که باسرعت از جاده می گذرد و تو را و جاده و مقصد و هدف و کار و بدهی و هزار کوفت و زهر مار دیگر را یادت می اندازد. بر مادر این تمدن... صلوات بفرست

Wednesday, July 11, 2007

Devil is in details

بعد از جزییات، دیگر گنده گندها را خودمان میزنیمِ

Thursday, July 05, 2007

"زنان کامل گاه از مردان کامل بهترند"
در این جمله ی رهبر، ابن گاه را نمی فهمم. وقتی دو چیز کامل فرضی را با هم به صورت انتزاعی مقایسه می کنیم دیگر گاه و بیگاه ندارد. یا بهتر است یا بدتر. آخر محافظه کاری هم حدی دارد. به همه جملات که نمی توان کاه و شایدو معمولا و تقریبا و ... اضافه کرد تا یک وقت مخالفان ناراحت نشوند. ابطال پذیری گاه چیز خوبی است

Sunday, July 01, 2007

این کتابهای "صد و چند مسایل فلسفی" فلاسفه هم مثل چهل حدیث فقهاست که هر کی یکی داره؟