Wednesday, November 15, 2006

آبروها را بریزید

توی این دولت انگار ریختن آبرو حسن است. اگر اشتباه نکنم حدیثی هست که ریختن آبرو معادل با قتل نفس است. چرا که حیات اجتماعی فرد گرفته می شود. رسما کمر همت بسته اند تا تمام پیمانکاران خصوصی را به خاک سیاه بنشانند، بعضی ها می گویند می خواهند بعضی شرکتهای دولتی اختصاصی جای آنها را بگیرند ولی گویا بعضی اوقات حتی این هدف را هم ندارند. فقط می خواهند زمین گیر کنند، همین، هدفی بعد ازآن ندارند. آخر اگر به طور مثال تمام پیمانکاران موبایل را ورشکست کنید چه کسی می خواهد جای آنها را بگیرد و با چه هزینه ای؟ گیرم همه رعیت شما اربابان، دزد. اگر دست همه را قطع کنی چه کسی گندمت را درو کند؟
این دولت حتی آبروی خودش هم مهم نیست بارها شده است که چیزی را تصویب می کند بعد ظرف چند هفته یا تکذیب می کند یا آنرا تغییر می دهد. من از آن روز می ترسم که اینها قدرت را از دست بدهند آن وقت آبرو برای یک نفر نمی گذارند

یکی بهم گفت با اینکه خیلی خوردم باز گشنمه، گفتم این گشنگی مجازیه به علت تاخیر سیگنالینگ بدن
یک ذره صبر کنی درست میشه
بعد فکر کردم دیدم گشنگی واقعی هم همین جوره یه ذره صبر کنیم درست میشه.
گاهی چقدر مرز ایده آلیسم و رئالیسم باریکه

Monday, November 13, 2006

بدن گسترده

اگر فرض کنیم به انسانی یک اندام رباتیک (مثلا دست) از بدو تولد وصل کنیم به طوری که اولا بتواند با اراده خود آنرا حرکت دهد(با سیگنالهای عصبی خودش) و ثانیا به ازای برخورد هر تکه ای از آن دست با جایی بسته به سختی جا یک سیگنال خاص به مغز او ارسال شود به طوری که برای او تداعی حس لامسه را داشته باشد( به کمک سنسورها و تحریک بخش لامسه مغز), حال اگر نگذاریم با کسی ارتباط برقرار کند(تا پیش ذهنیتی نداشته باشد) آیا او آن دست رباتیک را جزو بدن خود به حساب می آورد؟ یا هنوز چیزی اضافه ترلازم است تا آنرا جزیی از اندام خود بداند؟
به نظر می رسد تحریک ارادی و فیدبک حسی برای عضو بدن دانستن کافی باشد. بنابراین شاید بتوان اتصال فیزیکی را هم حذف کرد: یعنی حتی اگر این عضو رباتیک را به کل از بدن او جدا کنیم ولی این ارتباط دو طرفه هنوز برقرار باشد او آنرا به گونه ای جزو خود می داند. به طور مثال اگر خودکاری را با صرف اراده مان بتوانیم حرکت دهیم و برعکس نسبت به آن یک آگاهی داشته باشیم که مثلا هرگاه کسی به آن دست زد بفهمیم آنرا جزوی از خود فرض خواهیم کرد. شاید حالا به تصور بدن گسترده در ادبیات عارفانه نزدیک شده باشیم. می گویند بعضی ها در طول عالم می توانند بدن خود را گسترش دهند و در طبیعت و اشیای به ظاهر بیرونی دخل و تصرف کنند و برعکس از آنها متاثر شوند. فکر کنم با همین نگاه است که معاد جسمانی به تعبیر عامیانه مشکل دار می شود. چرا که بدن در این حالت دیگر جزیی از ما نیست بلکه تنها حوزه ایست که با آن رابطه خاصی داریم و این حوزه می تواند با قدرت روحی افزایش یابد و شکل مطلقی ندارد که اصرار داشته باشیم حتما با آن محشور شویم.

Sunday, November 05, 2006

جامعه ما کسی را کشته است

بعضیها هستند که می گویند جامعه روح دارد یعنی شخصیتی بیش ازمجموع تک تک افراد. در این صورت می توان اعمالی را به آن نسبت داد که نمی توان به هیچ یک از افراد آن مستقلا نسبت داد. اگر اینگونه نگاه کنیم جامعه ما چند روز پیش یک نفر را کشته است. گردن هیچ کدام ازافراد جامعه به تنهایی نمی توان تقصیر را انداخت اما هویت جمعی ما که در من و شما همگی جریان دارد و زنده است مرتکب قتل شده است. همه هم مقصریم ( مستقیم یا غیر مستقیم) ،هم هیچ کدام به تنهایی مقصر نیستیم. مساله مهم این است که نمی توانیم لکه ننگ آنرا از خودمان پاک کنیم چرا که هویت ممزوج ما مرتکب این عمل شده است و وقتی آن را قصاص کنند همه می میریم چه انها که فیلم را پخش کردند چه آنها که گوشه لب خندیدند چه آنها که سر پایین انداختند و چیزی نگفتند یا حداکثر اندکی افسوس خوردند وچه آنان که از آن روز ناراحتند فرقی نمی کند روح جامعه که بمیرد همه می میریم. کاش می دانستم چگونه می توان یک جامعه را مجازات کرد. ولی این زخمها بر روح جامعه دیری می ماند و کم کم آنرا از پا در می آورد.

Friday, November 03, 2006

عموم می گفت از 50 که گذشتی اگه صبح پا شدی دیدی هیچ جات درد نمی کنه بدون مردی