Thursday, February 01, 2007

روضه


- توی این بیست و پنج سالی که.....
خیلی دوست داشتم بایستم و بقیه اش را بشنوم. اما گفتم بگذار راحت باشد. شاید می خواست بگوید توی این بیست و پنج سالی که رفتی دیگر هیچ لحظه شیرینی نداشتم یا همیشه جلوی چشمم بودی یا کمرم دیگر راست نشد ....
قبر را تازه شسته بود. نفهمیدم مادر شهید بود یا همسر. خیلی سخت بلند شد. سنگینی باری که می کشید معلوم بود. مثل او زیاد بود. پیرزنی که به زور از سر قبر بلندش می کردند یا دیگری که روی قبر سجده کرده بود.... جواب خون اینها را که می دهد؟ توی دهان این مفت خورهایی که با خون اینها بالا رفته اند، که می زند؟ هی حسین حسین می کنیم و این یزیدها راست راست جلوی چشم ما راه می روند. خیالشان هم راحت است که توی یک دخمه آنقدر بر سر و سینه مان می کوبیم و به بیرون دیگر کاری نداریم. سگ آن کوفیان به من می ارزد، لااقل سپاهشان معلوم بود. روضه را برای اینها باید خواند. حسین هم راضی تر است.

No comments: