Saturday, June 02, 2007

اضطراب

اضطراب واژه ای آشناست و برای مقابله با آن راههای آشنای زیادی پیشنهاد می شود. بعضی ها آن را نفی می کنند و با خودشان کلنجار می روند تا به خود تلقین کنند که بیخود نگران هستند و طوری نیست و با لذتهای کوچک ویا بزرگ و یا امید فردایی بهتر آن را فراموش می کنند. برخی هم با قرص و دوا سعی می کنند اگر نه خود آن را لا اقل احساس آن را از بین ببرند. بعضی دیگر به دنبال علل و ریشه های آن می روند و هر اضطرابی را با دیگری فرق می گذارند و با کشف ریشه جداگانه هر یک روانشناسانه سعی در رفع علت می کنند.
در این میان من راه حل اگزیستانسیالیستها را خیلی دوست دارم:" اضطراب را بپذیر". به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر وجود انسانی. در این حالت دیگر از این که اضطراب داریم, مضطرب نیستیم مثل خیلی محدودیتهای دیگر آن را می پذیریم. نی جدامانده از نیستان مولوی هم به نظر همین رنگ و بو را دارد تا که نی جداست نفیر و ناله پابرجاست. ان الانسان فی کبد-بی تعارف . در این حالت هر غم و اضطرابی ما را باید یاد آن غم و اضطراب ذاتی مان بیاندازد که اگر مختصر امیدی چاشنی آن باشد، می شود یک غم شیرین.اینگونه که شدیم دیگر از داشتن اضطراب و غم و خوف ناراحت که نیستیم(ناراحتی مضاعف) هیچ که ته دل احساس امنیت هم می کنیم که درستش این است و اگر نباشد ترسناک است ، انگار راه را داریم عوضی می رویم .

1 comment:

Anonymous said...

نقل قول از خودت:
این اگزیستانسیالیست "ها" هم مثل پوزیتیویست "ها" است؟