آدم
داشت با موبایل حرف میزد و وارد مسجد دانشگاه می شد. قیافه اش یا بهنره بگم تیپش خیلی عوض شده بود. خوب بالاخره با تیپ پیزوری که نمی شه میلیاردی مناقصه برد. یادمه وقتی شاگردش بودم یه دفعه با بچه ها تو مسجد داشتیم بحث نمره و درس یا یه چیزی شبیه این می کردیم که گفت سه نفر دلشون مرده یکیش اونیه که تو مسجد حرف دنیا بزنه. باز یه روز دیگه وارد مسجد می شدم که یهو دیدم یکی بغلم کرد و زار زار گریه کرد. همین استاد بود. باورم نمی شه آدم خورد خورد بتونه این همه عوض شه. می گم خورد خورد چون چندین باری که از اون موقع ها دیدمش هر دفعه یه کم عوض شده بود. تو این روزگار آدم باید خیلی مواظب خودش باشه چه برسه به ما.
2 comments:
برادر چرا جمع می بندی؟
خدا رو چه دیدی شاید تقی به توقی خورد ما هم مناقصه ی آدمیت رو بردیم
اون ما جمع شخصیتهای مختلف العلامه خودمه
Post a Comment