فرشته بودن
فرشته بودن هم بد نیست. نه شهوت عروج داری و نه حرص سلوک. می نشینی آب و نان می آوری برای عاشقان راستین که ضعف نگیردشان در عرش کبریایی. خدمت می کنی و به همان جایی که هستی بسنده می کنی. نه می خواهی بیشتر بالا روی چون بالهایت را دوست داری و نمی خواهی که بسوزند و نه می خواهی بیشتر بفهمی که همین قدر که می فهمی (یا نمی فهمی) زیادت هم هست. می نشینی و صورت نورانی عاشقان را نظاره می کنی و لذت می بری از دیدن و نبودن. مثل مادر بزرگ بی سوادی که برای نوه مهندسش در حال ساخت یک دستگاه خفن چایی می آورد و گوشه ای می نشیند و از دیدن نوه اش لذت می برد و بعد بر می خیزد تا شامش را بار بگذارد.
گاهی از شدت آرامش خوابت می برد گوشه عرش و خدا آرام دستش را به موهایت می کشد تا آهسته بیدار شوی و باز به این عاشقان خدمت کنی. چشم که باز می کنی همان چیز همیشگی از خدا را درک می کنی و به هم لبخند می زنید و باز می روی چایی بریزی برای نوادگان خدا.
گاهی از شدت آرامش خوابت می برد گوشه عرش و خدا آرام دستش را به موهایت می کشد تا آهسته بیدار شوی و باز به این عاشقان خدمت کنی. چشم که باز می کنی همان چیز همیشگی از خدا را درک می کنی و به هم لبخند می زنید و باز می روی چایی بریزی برای نوادگان خدا.
No comments:
Post a Comment